دل تنگیهای دردونه و مامان
عزیز دردانه مامان سلام
دیشب خیلی بی قراری می کردی درست مثل مامانی. دلیلشو می دونم تو هم مثل من دل تنگ بابا حمید شده بودی. بابایی رفته بود کاشان. با اینکه می دونستیم که شب برمی گرده اما هر دو حالمون خراب بود. به بابا اس ام اس دادم که "دردونه دل تنگته".
نخند دردونه من ...
می دونم به چی می خندی.... خوب منم دل تنگ بابایی بودم از زبون تو گفتم بهش. چی میشه مگه مامان جان؟
می دونی یازده هفته ات تموت شده و هفته بعد باید با هم بریم دکتر. الان بابا حبه انگور صدات می زنه.
راستی پنج شنبه جمعه ای که گذشت مادر و پدر جون اومدند به دیدنمون. بهشون گفتم اگه یه دختر ناز باشی اسمت غزال میشه و اگه یه پسر تپل باشی آراد. مادر که خیلی خوشش اومد. خودت چی دوست داری عزیزم؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی