دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

دردانه مادر

دل تنگیهای دردونه و مامان

1393/2/9 10:35
نویسنده : مادر دردانه
180 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دردانه مامان سلام

دیشب خیلی بی قراری می کردی درست مثل مامانی. دلیلشو می دونم تو هم مثل من دل تنگ بابا حمید شده بودی. بابایی رفته بود کاشان. با اینکه می دونستیم که شب برمی گرده اما هر دو حالمون خراب بود. به بابا اس ام اس دادم که "دردونه دل تنگته".

نخند دردونه من ...

می دونم به چی می خندی.... خوب منم دل تنگ بابایی بودم از زبون تو گفتم بهش. چی میشه مگه مامان جان؟

می دونی یازده هفته ات تموت شده و هفته بعد باید با هم بریم دکتر. الان بابا حبه انگور صدات می زنه.

راستی پنج شنبه جمعه ای که گذشت مادر و پدر جون اومدند به دیدنمون. بهشون گفتم اگه  یه دختر ناز باشی اسمت غزال میشه و اگه یه پسر تپل باشی آراد. مادر که خیلی خوشش اومد. خودت چی دوست داری عزیزم؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان مهدیه
9 اردیبهشت 93 11:29
سلام دوست عزیزم دوقلوهای من سارا و ثنا زنگیان تو جشنواره نوروزی شرکت کردن ممنون میشم به وب ما بیاین و بهشون رای و امتیاز5 رو بدین[سلام. خدا حفظشون کنه باشه میام]
زهرا
9 اردیبهشت 93 12:51
آخییییییییییییییی.چه خوب که زود برای اسمش تصمیم گرفتین.[زهرای عزیزم راستش نه من نه حمید دوست نداشتیم به این زودی اسم انتخاب کنیم به خاطر اون اتفاق قبلی، اما مامانم خیلی اصرار داشت که اسم بذاریم. نمی دونم چرا؟ حالا فعلا این طوری تصمیم گرفتیم. مرسی که میای سر میزنی عزیزم]
مامان حسین
12 اردیبهشت 93 15:59
چه اسمای نازی ما هم قرار بود اسم حسینو بذاریم اهورا یا میلاد ولی خودش اسمشو انتخاب کرد و ما فهمیدیم که ما هیچ کار ه هستیم در مقابل خواست خدا[خدا نگهش داره واستون عزیزم. به اصرار مامانم عجله کردیم. وگرنه خودم همش می ترسم. خیلی واسمون دعا کن]