دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

دردانه مادر

از شیرگرفتن

  سلام پسر شیرینم چقدر دیر به دیر می تونم بیام و واست یادگاری بنویسم. دیگه الان مردی شدی واسه خودت. بزرگ شدی. ماه شدی. آقا شدی. ماشالله لا حول و لا قوه الا بالله... امشب اولین شبیه که بدون شیر خوردن خوابیدی.  حدود یک ماهه دارم آروم آروم وعده های شیرخوردنت رو کم می کنم. یک هفته است که فقط شبها شیر می خوری. امشب یکم بهت شیر پاستوریزه دادم تو شیشه خوردی. اما تا پیشت دراز کشیدم گفتی می می منم بهت نشون دادم که اوف شده مثل همیشه که هر چی خراب میشه فوری میگی بابا اینبارم گفتی بابا و دیگه چیزی نگفتی فقط ازم خواستی که بغلت کنم و از اتاقت بریم بیرون. آخر سر هم وسط هال روی فرش دراز کشیدی و همونجوری خوابت برد.... امیدوارم د...
15 مهر 1395

ماه پسر من

سلام عزیزم خیلی وقته نیومدم واست بنویسم. ببخش دلبندم. خیلی کاراتو یادم رفته اینقدر ننوشتم واست. بابایی خیلی وقته یه کامیون واست خریده. قبل از اینکه راه بیفتی دستتو می گرفتی بهش و اروم اروم هلش می دادی. همونم بهت کمک کرد که بتونی زودتر راه بری. الان اینقدر سریع می رونی که واقعا گاهی میگم الان می خوری به دیوار اما دست فرمونت عالیه همچین میلیمتری فرمون می گیری که من شوکه میشم.  رقصت که عالیه. یه دستت رو می گیری بالا و یه پاتو بلند می کنی. آهنگ که سریع میشه توام لزگی میرقصی. هر از چندی هم هر دو دستت رو میذاری پشت کمرت و میرقصی. قربون اون رقصیدنت.... آرادم عاشق ماه هستی کلا دنبالشی ببینی کجاست. وقتیم پیداش می کنی اینقدر ناز و قشنگ ...
7 شهريور 1395

واکسن ۱۸ ماهگی و راه رفتن پسر کوچولو

عزیز دلبندم پسر کوچیک مامان  قدمهای کوچیکتو اول خیلی لرزان و آروم و بعد خیلی محکم بر می داری. فرم راه رفتنت بانمکترت می کنه. از افتادن و بلند شدن ترسی نداری. چندین بارم که میفتی باز هم بلند میشی.  واکسن ۱۸ ماهگیتو زدیم و خیالم راحت شد. یکم داغ شدی اما خیلی تبت بالا نرفت. فقط از درد پات اول گریه کردی و بعد می ترسیدی تکونش بدی. لم داده بودی جلوی تلویزیون و با تلفن حرف می زدی.     آروم آروم ترست ریخت و اول چهار دست و پا رفتی. بعدش لنگان لنگان و بعد کاملا ریلکس راه میرفتی.  آرادم بالاخره کچلت کردیم. موهات خیلی خیلی بلند شده بود. اذیتت می کرد. حالا یه پسر کچل داریم که توی خونه از این ور به اون ور میره و ...
2 خرداد 1395

یک سال گذشت

پسرم سلام خیلی وقته واست ننوشتم عزیزم واقعا زمان از دستم رفته، اصلا نمی تونم موقعیت مناسب پیدا کنم تا شیرین کاریهای تو دلبندم رو بنویسم. تو این مدتی که ننوشتم خیلی تغییرات کردی. موهات کاملا فر و بلند شده. قیافه ات داره شبیه بابا جونت میشه. این روزها به شدت مشغول تمرینی که بتونی راه بری. دوست داری سرپا بایستی دستاتو بگیری بالا تا من و بابا تشویقت کنیم. دیگه کاملا تمام حرفامو می فهمی. در حدی که تنبلی مامانی گل کرده و هی بهت میگم آراااااد اونو بده مامان! آراد اینو بده مامان... توام خیلی خوب انجام میدی. بابا یه ماشین بزرگ واست خریده دستتو میگیری به اون و تند تند راه میری. علاقه شدیدی به کشوی سی دی ها داری و دایم بهمش میریزی. جرات نداریم مو...
18 فروردين 1395

کتاب

پسرم سلام چند وقته که مدل خوابیدنت عوض شده. خیلی عجیب غریب می خوابی. انگار داری سجده می کنی. همین باعث شده وضعیت معده ات بهم بریزه و موقع بیدار شدن از خواب حالت خوب نیست و ترش می کنی. هر کاری می کنم بدنتو صاف کنم باز برمی گردی به همون پوزیشن قبلی. امیدوارم به این مدل عادت نکنی چون واسه معده ات اصلا خوب نیست عزیزم. یه روز یه دختره اومد دم در آپارتمانمون. کتاب می فروخت. منم دلم سوخت یه کتاب رنگ آمیزی به نیت تو خریدم. چند روزی گذشت واسه اینکه سرگرم بشی شروع کردم صفحه به صفحه حیوونای کتاب رو واست گفتم تا صفحه آخر. با اینکه هفتاد و خرده ای صفحه بود اصلا تکون نخوردی و گوش دادی. همین شد که از فردای اون روز تو کتابو کشون کشون میاوردی واسه من...
1 دی 1394

تولد یک سالگی آراد

سلام پسر گلم تولدت مبارک به قول خاله معصومه بالاخره سنت به سال رسید عزیزم. خدا رو هزار بار شکر که یک ساله شدی پسرم. خیلی دوست داشتم واست تولد مفصل بگیرم اما به دلایلی جور نشد و یه تولد کوچولو خونه خودمون گرفتیم و فقط خانواده بابایی بودن. دست بابا جونت درد نکنه یه کیک خوشگل واست سفارش داده بود.      ایشالله صد و بیست ساله بشی آرادم. تو خیلی خوش شانس بودی مامانی، چون وقتی رفتیم خونه پدر جونت خاله فاطمه یهو سورپرایزمون کرد و با یه کیک قشنگ غافلگیرمون کرد. دوباره یه تولد دیگه اونجا واست گرفتیم. دستش درد نکنه خاطره قشنگی به جا موند واسمون.      آرادم حالا که یک ساله شدی و شدی نور چشم...
11 آذر 1394

دندون زیبای آراد

آراد عزیزم سلام  از خونه پدر جون که برگشتیم مامانی رفت تهران. کاری پیش اومده بود باید می رفتم. تو رفتی خونه آقا جونت. وسطای روز بود که مادر زنگ زد و گفت بهار به دنیا اومد. چقدر دلم می خواست دختر خاله ات رو میدیدم. خیلی یهویی شد. دقیقا موقعی که ما از خونه پدر جون برگشتیم بهار خانم به دنیا اومد. ایشالله قدمش پر از خیر و خوبی باشه. آرادم تا از تهران برگشتم دلم واست یه ذره شده بود.  تحمل دوریت دیگه واقعا واسم سخت شده.  آخر هفته خونه آقا جونت دوباره آش دندونی پختیم. خداروشکر همه چی خوب پیش رفت. تا ساعت سه بعدازظهر آش تقسیم کردیم. بعدش نهار خوردیم و برگشتیم خونه. انگار توام خیلی خسته شده بودی مامانی . چون سه تایی با بابایی گر...
27 آبان 1394

آش دندونی

آراد عزیزم ۲۸ مهر دیدم یه خط سیاه روی لثه ات مشخص شده. حدس زدم داری دندون در میاری اما تعجب کردم چرا سیاهه. وقتی به بابایی گفتم نگاه کرد و گفت دندون نیست لثه اش شکاف خورده اما هنوز دندون بالا نیومده. البته درستم می گفت چون چند روز بعد یه چیز نوک تیز توی دهنت حس کردم. خیلی خیلی تیز بود. باورم نمیشد آراد کوچولوی ما دندون درآورده باشه. مبارکت باشه گل پسرم. فکر کنم الان وقتشه تا با اون عروسک دندون که واست سفارش دادم عکس بندازی. قرار بود زنجان واست آش درست کنیم اما یه سفر یهویی پیش اومد و الان خونه پدر جونیم. ایشالله فردا واست آش دندونی می پزیم. البته اون آش دندونی زنجان سرجاش هست عزیزم. ایشالله به سلامتی و شادی... آراد جونم خاله فریبا طی دو رو...
7 آبان 1394

تکامل

به نام خداوند بزرگ و مهربان پسر گلم امشب هزاران بار خدارو شکر کردم. نمی تونی تصور کنی چه حسی دارم. امشب بارها اشک تو چشمام جمع شد. تمام خستگیهام در رفت. پسرم عزیزم دلبندم امشب خیلی ناگهانی چهار دست و پا رفتی. چقدر بانمک این کارو انجام میدی. خودت از ما بیشتر ذوق زده میشی. انگار دوست نداشتی سینه خیز بری. اون مرحله رو جا گذاشتی و وارد این مرحله شدی.   خدایا عجب قدرتی تو وجود بنده هات گذاشتی. خدایا عظمت و قدرتتو شکر. آرادم چند روزه به صورت خیلی مبهم عمه مامان و بابا میگی. اکثر اوقات سه تارو پشت سر هم میگی اما وقتی گریه می کنی مامان رو تنها میگی.     اینجا خونه آقا جونته دوست داری سرپا بایستی ...
12 مهر 1394

پای چپ روی پای راست

آراد عزیزم از همون چهار ماهگی که شروع کردی به نشستن، نحوه نشستنت خاص بود. برای همه جالب بود که چقدر به نشستن علاقه داری و جالبتر اینکه موقع نشستن پای چپتو روی پای راستت میذاری. حتی گاهی موقع خوابم این کارو می کنی. خیلی بانمک میشی پسرم.  جدیدا انگشت اشاره دستتو بالا می بری و شروع می کنی به سخنرانی کردن. پشت سر هم حرف می زنی. نمی دونم والله این ژستات نشون میده یا می خوای استاد بشی یا آخوند!!!!! با اینکه کتاب و مطالب تربیت فرزند زیاد خونده بودم در موردت اشتباه کردم. از صبح تا عصر که بابات بیاد واقعا تنهایی خسته میشم. هیچ کس نیست که واسه نیم ساعت تو رو کمکم نگه داره. توام که بچه آرومی نیستی. واسه همین بارها پیش اومد ...
3 شهريور 1394