دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

دردانه مادر

پسر کوچولوی ما

1394/3/27 14:43
نویسنده : مادر دردانه
306 بازدید
اشتراک گذاری

 

آراد عزیزم پسر گلم سلام

سه روزه که وارد هشتمین ماه زندگیت شدی عزیزم. توی این مدت خیلی لحظات سخت و در عین حال شیرینی رو واسمون رقم زدی. حسابی شدی عزیز زندگی من و بابایی. دیگه می تونی به تنهایی بشینی. روز به روز کنترلت روی نشستن بیشتر میشه. نمی دونی چقدر حمام کردنت راحتتر شده. بار آخری که بردمت حمام راحت توی تشت بادیت نشستی و همش دنبال اون مرغابیای توی آب بودی. 

تازه جدیدا یکم حرکات موجی از خودت نشون میدی. کاملا مشخصه که از این کار حسابی کیف می کنی.

یه روز دست زدن بهت یاد دادم. باورم نمیشه از اون روز خیلی قشنگ دست می زنی. یه دستت بازه و یه دستت مشت و محکم به هم می کوبیشون.

 نمی دونی وقتی با اون چشمای نازت دایم دنبالم می کنی چه حس عجیبی بهم دست میده. اینکه بشی همه امید یه نفر هم خیلی شیرینه و هم یه خورده ترسناک. 

به هیچ عنوان دوست نداری وقتی پیشتم کار دیگه ای انجام بدم. از اینکه همه حواسم پیش تو باشه لذت می بری. تبلت دستم می گیرم گریه می کنی و با زبون بی زبونی بهم می فهمونی که بذارمش کنار. 

این روزا باید حواسم حسابی بهت باشه. داشتم پایان نامه دکترامو نگاه می کردم که دیدم عجیب داری واکنش نشون میدی. منم یه برگه کاغذ از توش پیدا کردم و دادم دستت و مشغول مطالعه شدم. یهو با صدایی که راه انداخته بودی برگشتم نگات کردم و دیدم وای یک لحظه غفلت باعث شد برگه به این روز بیفته.

 


 

یه جورایی طاقت دوریتو ندارم. امروز واسه انجام کاری مجبور شدم تنهات بذارم و برم تهران. تو رفتی خونه عزیز، اما بدون تمام وجودم پیش تو بود. خداروشکر تلفنی که سوال کردم بی قراری نمی کردی و آروم بودی.

الان تو راه برگشت دارم واست می نویسم. روزی که اینو خوندی بیا تا عوض این جدایی بببوسمت عزیزم.

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (3)

ریحانه
18 تیر 94 1:17
خاله فداش بشه راجع به دستاش كه تكون ميده واسه بغل كردن ننوشتي مامان جونش اراد اول با ادم غريبي مي كنه ولي كافيه كه باهات اشنا بشه از طرف من ببوسش براش اسفند دود كن
زهرا - گل بهشتی من
21 تیر 94 10:42
هزار ماشاالله چقدر بزرگ شده آراد كوچولو. طيبه جون دلم ميخواد ببينمت كه بفهمم تو اين چند ماه كه حسابي شغول مادري بودي چه جوري شدي. آرادو ببوس.[زهرای عزیزم یه قرار بذاریم همدیگرو ببینیم. مشتاق دیدارت هستم. ]
سارا
22 تیر 94 12:51
سلام به اراد عزيزم مي. دونستي خاله خيلي دوست داره قربونه اون عكسات راستي درباره دست تكون دادنش براي بغل كردن عكس نداري?[سلام خوبی چه خبرا از فسقلی. نه فیلم دارم اما عکس نه ]