دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

دردانه مادر

بی خوابی

1393/10/27 23:06
نویسنده : مادر دردانه
484 بازدید
اشتراک گذاری

آراد عزیزم می خوام واست از بی خوابیهام بنویسم. الان ساعت ۱۱ شبه روی پام خوابیدی اما خواب کجا بود؟! دایم بیدار میشی و پیچ و تاب می خوری.

از وقتی یادم میاد هیچ وقت نتونستم صبح زود بیدار شم و سرحال باشم. یا باید دیر بیدار شم و یا اینکه اگر زود بیدار بشم باید قبل از ظهر یکم بخوابم. از وقتی از خونه پدر جون برگشتیم دیگه صبحا مادر نیست که تو رو نگه داره تا من یک ساعت بخوابم. واسه همین هر روز از ساعت ۷ تا خود ظهر گیجم. خوابم میاد شدید و دیگه کسی نیست کمکم کنه.

یکی از دوستان خیلی قشنگ مراحل خواب یک مادر رو وصف کرده. با اومدن یه کوچولوی نازنین، یه مادر اول باید عادت کنه که نخوابه. چون هر لحظه و در هر زمانی اون کوچولو ممکنه بیدار بشه. پس اولین مرحله دل کندن از خواب و گرفتار بی خوابی شدنه. بعد از اینکه بی خواب شدی کوچولو یاد می گیره که شبا باید بخوابه اون وقت مادر بد خواب میشه. چون عادت کرده به بی خوابی و هر لحظه منتظره کوچولو بیدارش کنه اما اون تو خوابه. خلاصه اینکه مادر یعنی فراموش کردن لذت راحت خوابیدن. 

مادر یعنی نگاه خیره به شکم و سینه فرزند و اطمینان از بالا و پایین رفتن اون به نشانه تنفس.

مادر یعنی نگرانی از اینکه خواب نیمه شب فرزند، بابایی خسته رو از خواب بیدار کنه.

مادر یعنی غرق در فرزند شدن.

مادر یعنی خودفراموشی.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فریبا
27 دی 93 23:23
من نمی دونم چی می گی... اراد عزیزه خالس. ببین چقدر اروم خوابیده. بازم که دستاش بالاس. [توام یه روزی می فهمی]