مسکن دردانه
سلام دردانه عزیزم
چند وقت بود احساس می کردم خونه ای که توش هستی دیگه واست تنگ شده، خیلی اذیت می شدی. آخه مامانی هنوزم تا هفته قبل شلوار جین می پوشید. توام هر روز ابراز ناراحتیت بیشتر می شد. هشت ساعت توی یه جای تنگ که دائم بهت فشار بیاد واقعا ناراحت کننده است می دونم عزیزم. منو ببخش. آخه می دونی یه جورایی احساس می کردم اگه شلوار پارچه ای بپوشم هم بد تیپ میشم و هم اطرافیان می فهمن که انگار داره یه تغییراتی ایجاد میشه. می دونی دردانه ام واسه خانما یکم سخته که آقایون متوجه این تغییرات ظاهری بشن.
خلاصه بعد از اینکه کلی اذیتت کردم بالاخره شلوار بارداریمو پوشیدم. خیلی جالب بود صبح که اومدم نشستم تا کارمو شروع کنم احساس کردم دیگه به شکمم فشار نمیاد و یه حس آرامش بخشی بهم دست داد. همون لحظه یهو تو شروع کردی به بازی کردن. عزیز دلم خیلی خوشحال شدم که توام احساس خوشحالی می کردی. شرمنده ام عزیزم.
بابایی برای اینکه من خیلی احساس بد تیپی نداشته باشم رفت یه پارچه خرید و خودش برد داد به خیاط تا یه شلوار خوشگل واسه مامانی بدوزن. جالب این بود که سر این قضیه باز رسیدیم به همون خاله مهربون که گفته بود واست وبلاگ درست کنم. دنیا خیلی کوچیکه عزیزم. ممکنه الان فکر کنی اونجایی که هستی کوچیکه و می خوای بیای به یک دنیای خیلی خیلی بزرگ، اما بدون که دنیا اونقدرها هم که فکر می کنی بزرگ نیست گلم.
دردانه مامان، خوب بخور، خوب بخواب، از ته دلت بخند، شاد باش تا دنیا هم واست شادی به ارمغان بیاره.