دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

دردانه مادر

مسکن دردانه

1393/3/1 7:36
نویسنده : مادر دردانه
192 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دردانه عزیزم

چند وقت بود احساس می کردم خونه ای که توش هستی دیگه واست تنگ شده، خیلی اذیت می شدی. آخه مامانی هنوزم تا هفته قبل شلوار جین می پوشید. توام هر روز ابراز ناراحتیت بیشتر می شد. هشت ساعت توی یه جای تنگ که دائم بهت فشار بیاد واقعا ناراحت کننده است می دونم عزیزم. منو ببخش. آخه می دونی یه جورایی احساس می کردم اگه شلوار پارچه ای بپوشم هم بد تیپ میشم و هم اطرافیان می فهمن که انگار داره یه تغییراتی ایجاد میشه. می دونی دردانه ام واسه خانما یکم سخته که آقایون متوجه این تغییرات ظاهری بشن.

خلاصه بعد از اینکه کلی اذیتت کردم بالاخره شلوار بارداریمو پوشیدم. خیلی جالب بود صبح که اومدم نشستم تا کارمو شروع کنم احساس کردم دیگه به شکمم فشار نمیاد و یه حس آرامش بخشی بهم دست داد. همون لحظه یهو تو شروع کردی به بازی کردن. عزیز دلم خیلی خوشحال شدم که توام احساس خوشحالی می کردی. شرمنده ام عزیزم.

بابایی برای اینکه من خیلی احساس بد تیپی نداشته باشم رفت یه پارچه خرید و خودش برد داد به خیاط تا یه شلوار خوشگل واسه مامانی بدوزن. جالب این بود که سر این قضیه باز رسیدیم به همون خاله مهربون که گفته بود واست وبلاگ درست کنم. دنیا خیلی کوچیکه عزیزم. ممکنه الان فکر کنی اونجایی که هستی کوچیکه و می خوای بیای به یک دنیای خیلی خیلی بزرگ، اما بدون که دنیا اونقدرها هم که فکر می کنی بزرگ نیست گلم.

دردانه مامان، خوب بخور، خوب بخواب، از ته دلت بخند، شاد باش تا دنیا هم واست شادی به ارمغان بیاره.بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهرا - گل بهشتی من
4 خرداد 93 12:45
لحظه های شیرین حرکت دردانه ت نوش. از لحظه هات لذت ببر. دعا فراموش نشه.
زهرا - گل بهشتی من
4 خرداد 93 12:45
منظورم دعا برای من بودا....تنهایی فقط برای خودت دعا نکنیا مامان دردانه![خداوندا بهترینها رو به دوستانم بده و همیشه دلشون رو شاد و تنشون رو سالم نگه دار الهی آمین ]
مامان حسین
10 خرداد 93 13:39
عزیزممممم هنوزم یاد اولین حرکتهای حسین میافتم تو دلم قند آب میشه[خدا حسین و واست نگه داره عزیزم]