دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

دردانه مادر

انتظار

1393/8/21 11:37
نویسنده : مادر دردانه
253 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم

دردونه کوچیک من نمی خوای بیای؟

میدونی چقد دلتنگتم؟

هر روز بابایی میاد تو گوشت میگه پسر بیا بیرون. اخم می کنه و میگه. بعد بهش میگم بچه میفهمه داری بهش اخم می کنی ها . اون وقت بابایی میگه خودش می دونه این مهر پدریه...

آراد عزیزم از وقتی ۳۷ هفته ات تموم شد همش منتظرم بیای عزیزم. این روزای انتظار خیلی سخت میگذره. هر دردی میاد سراغم میگم پسرم داره میاد اما زود تموم میشه و دیگه خبری نیست.

چند روز پیش نی نی دوستم ساناز به دنیا اومد. ۱۸ آبان سزارین شد. خیلی دلم می خواد ببینمش. تو هم بیا عزیزم. مامانی واقعا دلتنگته.

مادر و پدر جون جمعه میان زنجان. یه جوری بیا پدر جون ببیندت عزیزم.. آخه به عشق دیدن تو داره میاد. 

آرادم درسته که دوست دارم زودتر بیای تو بغلم اما بدون خواسته قلبیم اینه که به موقع و صحیح و سالم بیای.

می سپارمت به خدا. خدای مهربون خودش تو رو داده خودشم تو رو میذاره تو بغلم.

وقتی بیای دلم واسه وول خوردنات تنگ میشه

دوستت دارم پسرم.

قوی باش منم قول میدم قوی باشم.

پسندها (1)

نظرات (3)

زهرا - گل بهشتی من
21 آبان 93 12:08
میدونم که این روزا حسابی منتظری... ولی مطمئن باش همونطور که خودت گفتی خیلی زود دلت برای این روزا هم تنگ میشه. بهترین آرزوها رو برای حالا و برای زایمانت و بعد از اونش دارم. ان شا اله یه بچه ناز بی اذیت و آروم باشه که از همون روز اول اصلا مامانشو اذیت نکنه.[ممنون زهرا جونم. این چند وقت خیلی ساپورت روحی بودی واسم. از لطفت ممنونم. ]
آرزو
22 آبان 93 9:18
وااای همین روزا دیگه گلمون می یاد.. فک کن [ممنون آرزو جون که میای سرمیزنی. خیلی سخته انتظار برای شروع درد اما شیرینه انتظار برای یه کوچولو]
فریبا
23 آبان 93 23:27
ای بابا من اخرین پیام رو گذاشته بودم که.............. اومدم که بگم راست میگی بابا دل تو دلش نیست که اراد جانو ببینه. 5شنبه به مامان می گفت جمعه صبح زود باید راه بیفتیم, کلی از اراد حرف می زد. شنیدم بچه نه ماه و نه روزو نه ساعت که گذشت به دنیا میاد. شیر بابا برات بهترینها رو ارزو می کنم.