دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

دردانه مادر

کتاب

1394/10/1 1:45
نویسنده : مادر دردانه
259 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم سلام

چند وقته که مدل خوابیدنت عوض شده. خیلی عجیب غریب می خوابی. انگار داری سجده می کنی. همین باعث شده وضعیت معده ات بهم بریزه و موقع بیدار شدن از خواب حالت خوب نیست و ترش می کنی.

هر کاری می کنم بدنتو صاف کنم باز برمی گردی به همون پوزیشن قبلی. امیدوارم به این مدل عادت نکنی چون واسه معده ات اصلا خوب نیست عزیزم.

یه روز یه دختره اومد دم در آپارتمانمون. کتاب می فروخت. منم دلم سوخت یه کتاب رنگ آمیزی به نیت تو خریدم.

چند روزی گذشت واسه اینکه سرگرم بشی شروع کردم صفحه به صفحه حیوونای کتاب رو واست گفتم تا صفحه آخر. با اینکه هفتاد و خرده ای صفحه بود اصلا تکون نخوردی و گوش دادی. همین شد که از فردای اون روز تو کتابو کشون کشون میاوردی واسه من و دست میذاشتی رو حیووناش و به من می گفتی بگو. باز من تا آخر واست می گفتم.

خلاصه کتاب اینقدر تکرار شد و پاره شد که فقط جلدش مونده.

 

قربون اون دستای کوچیکت که دستامو میگیری و میگی واسم کتاب بخون.

بر خلاف دوران نوزادیت که از جارو برقی می ترسیدی الان عاشق جاروبرقی هستی. البته کلا به لوازم خونه علاقه زیادی نشون میدی.

 

 

اوج خوشحالیت وقتیه که میری توی اتاقت. دوست داری بشینم همونجا و باهات بازی کنم. مثلا گیره هارو میزنم به میله تختت بعد تو بازشون می کنی و بلند میگی اوووووووووووووووووو.

 

پسندها (1)

نظرات (1)

زهرا
1 دی 94 13:58
پسر گل خانم دكتر خب معلومه كه بايد علاقمند به كتاب باشه. حسابي ببوسش.