دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دردانه مادر

آش دندونی

1394/8/7 1:03
نویسنده : مادر دردانه
443 بازدید
اشتراک گذاری

آراد عزیزم ۲۸ مهر دیدم یه خط سیاه روی لثه ات مشخص شده. حدس زدم داری دندون در میاری اما تعجب کردم چرا سیاهه. وقتی به بابایی گفتم نگاه کرد و گفت دندون نیست لثه اش شکاف خورده اما هنوز دندون بالا نیومده. البته درستم می گفت چون چند روز بعد یه چیز نوک تیز توی دهنت حس کردم. خیلی خیلی تیز بود. باورم نمیشد آراد کوچولوی ما دندون درآورده باشه. مبارکت باشه گل پسرم. فکر کنم الان وقتشه تا با اون عروسک دندون که واست سفارش دادم عکس بندازی. قرار بود زنجان واست آش درست کنیم اما یه سفر یهویی پیش اومد و الان خونه پدر جونیم. ایشالله فردا واست آش دندونی می پزیم. البته اون آش دندونی زنجان سرجاش هست عزیزم. ایشالله به سلامتی و شادی...

آراد جونم خاله فریبا طی دو روز گذشته بهت یاد داده که اون پله آشپزخونه رو بتونی بالا و پایین بری. البته بالا رو راحت میری اما پایین اومدنی یکم می ترسی. این روزا دیگه بای بای می کنی، دست می زنی، دستاتو می چرخونی (مدل تاپ تاپ خمیر ...)، حول باسنت می چرخی، به صورت متناوب خم میشی روی پاهات، کلی حرکات جالب انجام میدی که خوب نمی تونم واست توضیح بدم. 

دو تا خبر خوشحال کننده دارم واست اول اینکه دختر خاله فریبا نزدیکه بیاد پیشمون اسمشم بهار خانمه، دوم اینکه دوست مامانی هم بارداره و به زودی یه نی نی خوشگل خدا بهش میده.

آرادم بدون من و بابایی عاشقتیم. عکس آش دندونی رو بعدا واست میذارم. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

زهرا - گل بهشتی من
11 آبان 94 12:15
به سلامتي. مبارك باشه ان شا الله. چشمت روشن به مرواريد كوچولوهاي تيز گل پسر!!![مرسی زهرای عزیزم]
ریحانه
28 آذر 94 1:56
خاله قربون دندونت بشه. برای این پیام مامانت همراه من اومده بود دکتر و اونجا داشت واست می نوشت. یاده اون روز افتادم. بهار تو شکمم بود[چقدر روزا زود میگذره یادته؟!!!! ]