دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

دردانه مادر

صندلی ماشین

1394/2/1 23:51
نویسنده : مادر دردانه
456 بازدید
اشتراک گذاری

 

آراد عزیزم سلام

خداروشکر پنج ماهت تموم شد و وارد ششمین ماه زندگیت شدی. ایشالله یک ماه دیگه باید بهت غذا بدم. بابت این موضوع خیلی خوشحالم. آخه این روزا می فهمی غذا یعنی چی. سر سفره که میشینیم توام شروع به جویدن می کنی و با حرکت قاشق چشمای توام حرکت می کنه. واقعا دلم کباب میشه. کاملا می فهمی که ما داریم یه چیزی می خوریم. 

آخر هفته گذشته رفتیم لاهیجان. دفعه قبل که شمال رفتیم توی شکمم بودی یادت میاد عزیزم؟ اما این بار توی بغلم بودی پسرم لمست می کردم و خدا رو شکر می کردم. این چند وقت من خیلی با تو درگیر بودم و خودمو فراموش کرده بودم. واسه همین باباییت خواست که آب و هوا عوض کنیم. دستش درد نکنه خیلی خوب بود. خونه دوست باباییت رفتیم. نکته سفرمون این بود که تو صندلی ماشینتو افتتاح کردی و بسیار خوشت اومد. کل راه زنجان تا لاهیجان رو خواب بودی. مبارکت باشه گل پسرم. ممنون که همکاری می کنی.

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (2)

زهرا - گل بهشتی من
2 اردیبهشت 94 10:15
ای جان. عسلک! مبارکش باشه.[مرسی زهرا جونم……]
سارا
4 اردیبهشت 94 22:42
خاله قربونه نشستنش بشه. چقدر دلم براش تنگ شده. چرا از جیقایی که می کشه وقتی باباش از خونه بیرون میره چیزی ننوشتی.[اره راست میگی یادم رفته.]