خداحافظ کولیک
پسر نازنینم سلام
از سال ۸۸ که من و باباییت ازدواج کردیم، برای تحویل سال، یک سال زنجان می مونیم و یک سال میریم پیش پدر و مادر جون. امسال سالی بود که نوبت خونه پدر جون بود. روز قبل از سال نو سه تایی (من و آراد و بابایی) راهی شدیم و تو کل راه رو خواب بودی. لحظه تحویل سال ساعت ۲ و ۱۵ دقیقه بامداد بود که تو و بابایی هر دو خواب هفت پادشاه رو می دیدید. من و مادر و پدر جون و خاله فریبا بیدار بودیم. امسال سال بزه. میگن که سال خوبی میشه. ایشالله که پر از خوبی و شادی باشه.
آرادم وقتی می خواستم عنوان این پست رو انتخاب کنم دستم می لرزید. آخه می ترسم دوباره برگرده، اما خداروشکر انگار دل دردات خیلی کمتر شدن و آرومتر شدی.
این یک هفته ای که بابایی خونه بوده و پیشت، اینقدر بهش وابسته شدی و واسش می خندی که گاهی حسادت می کنم به بابایی. از اول می دونستم که عاشق بابات میشی. خدا سایه بابایی رو بالا سرمون نگه داره (الهی آمین).
چند روزه یه کار جدید یاد گرفتی و از انجامش حسابی لذت می بری. آره پسرم با صدای بلند جیغ می کشی. انواع جیغ ها رو امتحان می کنی. انگار از شنیدن صدای بلند خودت لذت می بری. من و بابا که خیلی می خندیم به این کارت. جیغ می کشی و دستت رو با حرص می خوری. تازه اینقدر خم میشی به سمت جلو که شست هر دو پاتو با دستات می گیری.
امسال اولین سال زندگیته پسرم. از خدا واست همه خوبیها رو خواستم. خدا نگهدارت باشه پسرم.