دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دردانه مادر

چهارشنبه سوری

1393/12/26 13:28
نویسنده : مادر دردانه
509 بازدید
اشتراک گذاری

 

آراد عزیزم انگار همین دیروز بود که شب چهارشنبه سوری توی شکمم بودی و نگران بودم مبادا از سر و صدا بترسی. چقدر زود یکسال گذشت. یک سال پیش دستمو روی شکمم گذاشته بودم که از صدای انفجار نترسی و امسال تو بغل آقا جونت از رو آتیش پریدی. خدا رو هزار بار شکر که سالم و سلامت اومدی به زندگی من و بابایی. 

دو روز پیش واکسن چهارماهگیت رو زدی. زیاد گریه نکردی و من فکر کردم واکسن اذیتت نکرده اما دیروز خیلی بی قرار بودی. پاتو تکون نمی دادی و محل واکسنت متورم و قرمز شده بود. خیلی بهم فشار اومد طوری که وقتی بابایی رسید خونه دیگه زدم زیر گریه. بدنم خیلی تحت فشار قرار گرفته بود. 

این چند وقت از دل دردات کم نشده اصلا. تازه یه جورایی داری علایم ریفلاکس نشون میدی. یه دکتر بردیمت که تشخیصش این بود که به پروتیین گاوی حساسیت داری. اما یکی دیگه این نظرو رد کرد و من همچنان دارم رعایت می کنم تا مبادا اذیت بشی. 

دو روز پیش دختر عموهاتم به دنیا اومدن. درست روز تولد عمه افسانه. اما متاسفانه تا این لحظه یکیشون فوت شده و اون یکی هم توی دستگاهه. یاد خواهرای تو افتادم. آخه تو هم دو تا خواهر داشتی که عمرشون به دنیا نبود و رفتن. 

آراد عزیزم آب بازی توی حمام رو خیلی دوست داری. اگه دل درد نداشته باشی همین طور توی آب می مونی. حمام بردنت خیلی لذت بخشه. اگه ترس از سرما خوردن بعدش نبود دایم می بردمت حمام.

 

 

پسرم وابستگیت هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه. طوری که حتی نباید آب یا غذا بخورم. دایم دوست داری نگات کنم و باهات بازی کنم. از تنها موندن بیزاری. جاهای شلوغو خیلی دوست داری. وقتی میریم مهمونی یا واسمون مهمون میاد خیلی آروم میشی. امیدوارم زودتر دل دردات تموم بشه و هر دو بتونیم یکم استراحت کنیم. بابایی خیلی حواسش بهمون هست اما خودش حسابی خسته میشه و نمی تونه بیشتر واسمون وقت بذاره. تو دیگه بابایی رو شناختی و حسابی واسش می خندی. وقتی گریه می کنی هول میشه نمی دونه چطور آرومت کنه اما وقتی آرومی دوست داره کلی باهات بازی کنه. خدا سایه بابایی رو بالا سرمون نگه داره.

 

 

آرادم همواره برای خوشبختیت دعا می کنم. توام واسه من و بابایی دعا کن.

پسندها (1)

نظرات (2)

فریبا
27 اسفند 93 23:14
با سلام. اومدم از اراد جونم تشکر کنم که قدم رو چشم خالش گذاشت. خاله خیلی دوستت داره ,کاش نزدیکت بودم. اخی نارحت شدم واسه دخترای جاریت, خدا کنه که حداقل این یکی سالم بمونه. ارادو ببوس. [مرسی خاله جونم منم می بوسمت. ]
زهرا - گل بهشتی من
28 اسفند 93 8:57
برای خانواده قشنگتون بهترین آرزوها رو دارم. سال خوبی داشته باشید.