دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

دردانه مادر

از شیرگرفتن

  سلام پسر شیرینم چقدر دیر به دیر می تونم بیام و واست یادگاری بنویسم. دیگه الان مردی شدی واسه خودت. بزرگ شدی. ماه شدی. آقا شدی. ماشالله لا حول و لا قوه الا بالله... امشب اولین شبیه که بدون شیر خوردن خوابیدی.  حدود یک ماهه دارم آروم آروم وعده های شیرخوردنت رو کم می کنم. یک هفته است که فقط شبها شیر می خوری. امشب یکم بهت شیر پاستوریزه دادم تو شیشه خوردی. اما تا پیشت دراز کشیدم گفتی می می منم بهت نشون دادم که اوف شده مثل همیشه که هر چی خراب میشه فوری میگی بابا اینبارم گفتی بابا و دیگه چیزی نگفتی فقط ازم خواستی که بغلت کنم و از اتاقت بریم بیرون. آخر سر هم وسط هال روی فرش دراز کشیدی و همونجوری خوابت برد.... امیدوارم د...
15 مهر 1395

ماه پسر من

سلام عزیزم خیلی وقته نیومدم واست بنویسم. ببخش دلبندم. خیلی کاراتو یادم رفته اینقدر ننوشتم واست. بابایی خیلی وقته یه کامیون واست خریده. قبل از اینکه راه بیفتی دستتو می گرفتی بهش و اروم اروم هلش می دادی. همونم بهت کمک کرد که بتونی زودتر راه بری. الان اینقدر سریع می رونی که واقعا گاهی میگم الان می خوری به دیوار اما دست فرمونت عالیه همچین میلیمتری فرمون می گیری که من شوکه میشم.  رقصت که عالیه. یه دستت رو می گیری بالا و یه پاتو بلند می کنی. آهنگ که سریع میشه توام لزگی میرقصی. هر از چندی هم هر دو دستت رو میذاری پشت کمرت و میرقصی. قربون اون رقصیدنت.... آرادم عاشق ماه هستی کلا دنبالشی ببینی کجاست. وقتیم پیداش می کنی اینقدر ناز و قشنگ ...
7 شهريور 1395

واکسن ۱۸ ماهگی و راه رفتن پسر کوچولو

عزیز دلبندم پسر کوچیک مامان  قدمهای کوچیکتو اول خیلی لرزان و آروم و بعد خیلی محکم بر می داری. فرم راه رفتنت بانمکترت می کنه. از افتادن و بلند شدن ترسی نداری. چندین بارم که میفتی باز هم بلند میشی.  واکسن ۱۸ ماهگیتو زدیم و خیالم راحت شد. یکم داغ شدی اما خیلی تبت بالا نرفت. فقط از درد پات اول گریه کردی و بعد می ترسیدی تکونش بدی. لم داده بودی جلوی تلویزیون و با تلفن حرف می زدی.     آروم آروم ترست ریخت و اول چهار دست و پا رفتی. بعدش لنگان لنگان و بعد کاملا ریلکس راه میرفتی.  آرادم بالاخره کچلت کردیم. موهات خیلی خیلی بلند شده بود. اذیتت می کرد. حالا یه پسر کچل داریم که توی خونه از این ور به اون ور میره و ...
2 خرداد 1395

یک سال گذشت

پسرم سلام خیلی وقته واست ننوشتم عزیزم واقعا زمان از دستم رفته، اصلا نمی تونم موقعیت مناسب پیدا کنم تا شیرین کاریهای تو دلبندم رو بنویسم. تو این مدتی که ننوشتم خیلی تغییرات کردی. موهات کاملا فر و بلند شده. قیافه ات داره شبیه بابا جونت میشه. این روزها به شدت مشغول تمرینی که بتونی راه بری. دوست داری سرپا بایستی دستاتو بگیری بالا تا من و بابا تشویقت کنیم. دیگه کاملا تمام حرفامو می فهمی. در حدی که تنبلی مامانی گل کرده و هی بهت میگم آراااااد اونو بده مامان! آراد اینو بده مامان... توام خیلی خوب انجام میدی. بابا یه ماشین بزرگ واست خریده دستتو میگیری به اون و تند تند راه میری. علاقه شدیدی به کشوی سی دی ها داری و دایم بهمش میریزی. جرات نداریم مو...
18 فروردين 1395
1